صلاحالدین بهرامی
«و گاهی آدم پس از فرسنگها دویدن به نقطهای میرسد که نوشته: نقطه شروع» تمام آنچه میگویم بی معناست، معنا در فراسوی کلمه در شیوهای زیستن محصور است که کلمه تنها و تنها، راه رسیدن بدان است از اینرو ارتباط معنایی درواقع محصول تشابه سبک زندگی است نه طرز تفکر. کلمه؛ امکانی است برای نگریستن به «هستی»، این امکان نگریستن و به تعبیر دقیقتر «افق دید» آدمی است که معنا میزاید؛ یعنی بسته به منظر و افق دیدی که آدمی دارد، هستی دیگرگونه رخ مینماید.
لذا ایمان –فارغ از دینی و غیر دینی- منظری است که آدمی از آن به هستی مینگرد، از اینرو کل هستی آدمی را درگیر خود میکند و پایههای عقلانیتش را میسازد، چه؛ «ما هیچ؛ ما نگاه».ویتگنشتاین میگوید: «من آدم دینداری نیستم، اما نمیتوانم از منظر دینی به پدیدهها ننگرم» . نگاه دینی؛ نگاهی هدفمند و قدسی نسبت به پروسه هستی است، نگاهی که وظیفه، تعهد و نهایتاً عشق میآفریند از اینرو ذره ذره هستی را در تکاپو، معنا میکند و آدمی را سالکی در میان این نشانههای معنا قرار میدهد. «یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض» *** ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کاراند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری این همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری افق دیدی که نگاه دینی را از نگاه غیر دینی متمایز میگرداند؛ همین محوریت و تمرکز دید بر مفهوم خداست که آدمی را در استمراری از تکاپوی معنا و عشق غوطه ور میسازد چه؛ پاسخ به سؤال «خدا»، کشف راز هستی و غرق شدن در حقیقت است، تا رؤیای دیرینه جاودانگی را تحقق بخشد. که این مهم همواره در استمراری از حضور و غیبت رخ مینماید تا همواره درک مبهمی از حقیقت حاصل شود که میتوان آنرا معنایی دانست از حقیقت؛ چه:
«لیک حق را در حقیقت نردبانی دیگر است» که با این نردبانها نه به «جانان» که به، «عکس آن بر جان» وقوف مییابیم. افق دید آنگاه بسط مییابد که آدمی بر اقناعش به حوزه ماده و محسوسات، کفر میورزد و رهرو تاریکترین اعماق نادانی میشود؛ یعنی وارد حوزه معرفت میشود؛ حوزه حیرت در وجود . لذا با بسط افق دید منابع معرفتی نیز بسط مییابند و آدمی دیگر «گونهای دیگر» میفهمد؛ گونهای وجودی که بیشتر از آنکه در زبان گنجد، در جان میگنجد و شدیدتر از آنکه علمی بزاید وجودی را متحول میکند. چونکه در جان شد جان دیگر شود جان که دیگر شد جهان دیگر شود در این جهان دیگر است که قواعد هم دیگر اند؛ ارزشها، زیباییها، حقوق، تکالیف و ... همه و همه تعریف خود را دارند؛ تعریفی که فقط در آن نظام و در آن جهان فهمیده میشود. ایمان همین قدرت خطر کردن و همین قمار عاشقانه است؛ ریسکی برای دگرگونگی. در این وادی آدمی دیگر دغدغه صدق و کذب ندارد؛ وادی درد دیدن و فهمیدن است. افق دید انسانها به صورت طبیعی –به معنای استعداد وجودی- در محیط زندگی آدمی شکل میگیرد و اگر هم آمیزی افقها نباشد و آدمی با افقهای دیگری از نگاه بر هستی آگاه نشود، تا ابد با همان افق دید بر هستی مینگرد و مقتدرانه بر آن نیز استدلال میکند از اینروست که نیچه میگوید: «بعضی از شیوههای زندگی، بعضی امور را موجه میدارند». که مطلقاً در اینجا بحثی از صدق و کذب نیست؛ صدق و کذب مرحله پسینی ایجاد سامانه معرفتی است. ایمان زاویهای دیگر برای نگریستن بر هستی را در آدمی میگشاید؛ «نگرشی حقیقت محور با سویهای اخلاقی» که آدمی را «جمله جان» میکند. که نه در عرض نگاه عقلانی و نه در عرض نگاه علمی است. اگر به گفته سروش از تقسیم بندی علوم به: «دقت»و «حیرت» دم بزنیم، میتوان ایمان را هم سنخ حیرتی دانست که از دل خود معرفت نیز میزاید. وجه قمارگونه ایمان است که آنرا هم عنان شک میکند و با عدم اطمینان قلبی قابل جمع [1] عدم اطمینان نه کفر که تضمینی برای بر سر راه بودن است.
------
[1] اشاره به داستان طلب حجت کردن ابراهیم از خدا برای زنده گردانید مردگان.
نظرات